ابن خلدون در پي فرزانگي
ابن خلدون در پي فرزانگي
نويسنده:صادق حجتي
همايش 2 روزه ابن خلدون و دنياي معاصر هفته گذشته در دانشکده علوم اجتماعي دانشگاه تهران برگزار شد. اين همايش توسط پژوهشکده مطالعات فرهنگي و اجتماعي وزارت علوم ، تحقيقات و فناوري و با همکاري موسسه تحقيقات و توسعه علوم انساني برگزار شد.
آنچه مي خوانيد يکي از مقالات ارائه شده در اين همايش است که به نقل از کتابچه همايش که توسط مجريان همايش تهيه شده در اينجا ارائه مي شود.
ابوزيد عبد الرحمن ابن محمد موسوم به «ابن خلدون» مورخ ، سياستمدار و متفکر برجسته اسلامي در اول رمضان 732 ه / 1332 م در تونس زاده شد. خوشبختانه به واسطه زندگينامه خودنوشتي که از ابن خلدون باقي مانده است ، اطلاعات نسبتا دقيقي (اما نه جامع) از زندگي او در دست داريم. ابن خلدون زندگينامه خود (التعرف بابن خلدون مولف الکتاب و رحلته غربا و شرقا) را به عنوان پاره اي از العبر، کتاب تاريخ عمومي اش به نگارش درآورده است. خانواده او اصلا از اعراب حضرموتي يمن بودند که در فتوحات اسلامي در اندلس شرکت داشتند و پس از فتح اشبيليه (سويل کنوني) به دست مسلمين در آنجا اقامت گزيده بودند. اجداد ابن خلدون در اشبيليه در زندگي سياسي و فرهنگي آن شهر نقش موثري داشته اند. ابن خلدون به روايت از ابن حيان از خاندان بني خلدون در کنار بني حجاج و بني ابي عبده به عنوان روساي اشبيليه ياد مي کند و مي افزايد: «خاندان بني خلدون تا به امروز در اشبيليه در نهايت عزت زندگي مي کنند. هم صاحب رياست دولتي هستند و هم داراي رياست علمي » [العبر، تاريخ ابن خلدون ، ترجمه عبدالمحمد آيتي ، ج6، ص 501]
اين خاندان در سراسر ايام فرمانروايي بني اميه و ملوک الطوايف همچنان در اشبيليه بودند، اما در اواسط قرن هفتم هجري درست پيش از فتح مجدد اشبيليه به دست آلفونسو فرمانرواي مسيحي ، به تونس مهاجرت کردند. در واقع آنها يکي از خيل پناهندگان مسلماني بودندکه از مقابل نيروهاي مسيحي به مغرب مي گريختند. آنان درتونس مورد استقبال فرمانروايان بني حفص قرار گرفتند و بعضي از اعضاي آن به مقامات اداري دست يافتند. آنچنان که آمد افراد خانواده بني خلدون به طور موروثي داراي مقامات سياسي و ديواني گوناگوني بودند اما پدر ابن خلدون خردمندانه از سياست کناره گرفت و در حجر تحت تربيت و تعليم ابوعبدالله الزبيدي ، زندگي را به مطالعه فقه و ادب گذراند و بدين سان توانست موجبات تربيت کامل پسرش عبدالرحمن را فراهم کند. [م.تالبي ابن خلدون ، دانشنامه ايران و اسلام ، دفتر اول ، ص 538-549]
ابن خلدون تحصيلات اوليه خود را که شامل قراآت سبع قرآن ، حديث (حديث مالکي )، صرف و نحو و فقه بود نزد پدر و مشايخ و علماي تونس گذراند. او در التعريف به تفصيل از استاداني که نزد آنها تعليم ديده و نيز از کتابهايي که آموزش آنها در اين دوره متداول بوده ياد کرده است. [التعريف 506-508]
در سال 748 ه هنگامي که سلطان ابوالحسن مريني افريقيه را تصرف کرد جماعتي از اهل علم که سلطان مريني به وجود آنها در دربار خود مي باليد، در زمره ياران او وارد تونس شدند. ابن خلدون از دانشمندان برجسته حاضر در دربار او از جمله ابومحمد بن عبدالمهيمن (که کتابخانه او با بيش از سه هزار جلد کتاب در حديث ، فقه ، علوم عربيه و ادب ، علوم معقول و ساير فنون مشهور بود) ابو عبدالله محمد بن سليمان السطي (شيخ فتواي مغرب و امام مذهب مالکي ) شيخ ابوالعباس احمد الزواوي (امام قاريان مغرب) و بخصوص ابوعبدالله محمد بن ابراهيم الال بلي ، به نيکي بهره برد. آبلي با پدر ابن خلدون آشنا بود و در خانه او اقامت گزيد. ابن خلدون به پايمردي او با علوم عقلي و فلسفه و منطق آشنا شد. [براي شرح حال آبلي بنگريد به: التعريف ص 513-517]
در 749 ه بر اثر شيوع طاعون مرگباري معروف به «مرگ سياه» در سراسر تونس پدر و مادر ابن خلدون و بسياري از معلمان و استادان او درگذشتند. رخدادي که بعدها تاثير بسزايي در افکار و آرائ او داشت. ابن خلدون اين بيماري را عامل مهمي در جهت انحطاط جوامع بشري مي دانست. پس از اين حادثه تا سه سال بعد ابن خلدون نزد آبلي به تحصيل علم پرداخت ، اما آبلي از طرف سلطان ابوعنان مريني به فاس (پايتخت مراکش) خوانده شد. فضلايي که به فرمان سلطان ابوالحسن مريني به آن شهر آمده بودند، همگي آنجا را ترک کردند و عزيمت آنان خلائ فرهنگي بزرگي در تونس پديد آورد. [محسن مهدي ص 45]
چنين مي نمايد که تنها هدف ابن خلدون در اين دوره آن بود که رهسپار فاس (درخشان ترين پايتخت بلاد غرب اسلامي و کانون قدرت سياسي و زندگي فرهنگي در شمال آفريقا) شود. «من از خردي دلبسته تحصيل علم بودم و به فراگرفتن فضايل سخت آزمند. گاه به حلقه درس اين مدرس گاه در محضر آن مدرس گوش به سخن استادان سپرده بودم تا آن گاه که طاعون همه گير به کشتار مردم پرداخت و بسياري از اعيان و صدور و مشايخ جان به جان آفرين دادند... من ملازم مجلس شيخمان ابوعبدالله آبلي شدم و 3سال در محضر او به جد تمام درس خواندم تا آن گاه که سلطان ابوعنان او را فرا خواند.» [التعريف ص 526]
ابن خلدون به منظور بهره گيري فضاي فرهنگي دربار فاس در اواخر سال 751 ه به دستور ابن تافراکين که در آن روزها در مقام وزارت زمام امور دولت حفصيان را به دست داشت به منصب طغرانويسي سلطان ابواسحاق حفصي گماشته شد. اين شغل بالنسبه بي قدر و اهميت بود و وظيفه صاحب آن نگاشتن علامت سلطان و نوشتن الحمدلله و الشکرلله به قلم درشت ميان بسم الله و متن اعم از نامه يا فرمان بود، [يوسف رحيم لو، ابن خلدون ، دايره المعارف بزرگ اسلامي ، جلد سوم ، ص 458-444]
ولي به ابن خلدون فرصتي مي داد تا تحصيلات خود را نزد استادان سابقش در فاس دنبال کند، با سفراي خارجي آشنا شود و با زندگي سياسي آفريقاي شمالي و اسپانياي مسلمان تماس نزديک داشته باشد. [محسن مهدي ص 46]
ابن خلدون در اين باره مي نويسد«من در سال 755 ه نزد سلطان رفتم. مرا در مجلس علمي خود جاي داد و ملزم ساخت که در نمازهاي او حاضر آيم. سپس دبيري خود و نوشتن توقيعات در نزد خود را به من واگذار کرد و من با اکراه آن شغل پذيرفتم ، زيرا در ميان اسلاف من کسي از اين گونه کارها نکرده بود. در عين حال لحظه اي از نگريستن در کتب و خواندن درس و ديدار مشايخ مغرب و اندلس که به رسالت و سفارت مي آمدند غفلت نورزيدم.» [التعريف ص 528]
او در طول اقامت 8 ساله خود در فاس از بسياري از علماي مغرب و اندلس تعليم ديد و از آنها اجازه کلي گرفت.
ابن خلدون بزودي دلمشغول کار سياست شد و به واسطه ارتباط بي پروايش با شاهزاده ابوعبدالله امير پيشين بجايه به توطئه براي بازگرداندن وي به مسند قدرت متهم شد و به همين دليل زنداني شد و به مدت دو سال تا مرگ سلطان ابوعنان در زندان بود. ابن خلدون اندکي پس از آزادي در توطئه اي ديگر و اين بار به پشتيباني از ابوسالم ، برادر ابوعنان ، عليه برادرزاده اش سعيد شرکت جست.ابوسالم در بيست و شش سالگي به جاي برادرزاده خردسالش بر تخت پادشاهي بني مرين نشست. اعتماد سلطان ابوسالم به ابن خلدون آنچنان بود که بنا به نقل خودش «او پس از پانزده روزي که به ديدار او رفته بودم در نيمه شعبان سال 740 به شهر درآمد. در حال مرا به دبيري مکاتبات سري خود انتخاب کرد. علاوه بر آن دبيري خود را در مخاطبات و معاهدات به من سپرد..
در آخر دولتش مرا سمت خطه المظالم داد.» [همان ص 535]
روزگار دولت و اقبال ابن خلدون کوتاه بود. «ابوسالم برخلاف انتظار ابن خلدون سلطان خردمند و مقتدري از کار درنيامد، بلکه ستمگر، ضعيف النفس و کوته بين و تنگ نظري گرديد که جز حفظ قدرت خود هيچ علاقه ديگري نداشت.» [محسن مهدي ص 48]
بزودي بر اثر سعي هاي رقيبان بخصوص ابن مرزوق ، روابط ابن خلدون با سلطان به تيرگي انجاميد. ابن خلدون با کمک عمربن عبدالله ، وزير سلطان بر دسيسه هاي ناشيانه ابن مرزوق چيره شد. با وجود اين که ابن مرزوق و سلطان بر اثر انقلابي که به رهبري عمرو صورت گرفت ساقط شدند، ولي عمرو نيز با ابن خلدون وفا نکرد و به او اجازه نداد در حکومت جديد مقام مهمي بدست آورد. ابن خلدون براي دستيابي به آمال سياسي خود اين بار اندلس را که به مراتب مرفه تر و باثبات تر از آفريقاي شمالي بود، انتخاب کرد. سابقه آشنايي ابن خلدون با اسپانياي مسلمان به سالهاي 761 ه بازمي گردد. در اين سال محمد پنجم سلطان غرناطه به همراه وزير معروفش ابن خطيب به دربار فاس پناهنده شد. در مدت اقامت آنها تا سال 763 ه که محمد تاج و تخت خود را باز يافت ، ميان ابن خلدون و ابن خطيب پيوند دوستي استواري برقرار شد. وقتي ابن خلدون مجبور به عزيمت به اندلس شد، در غرناطه با احترام فراوان از او استقبال شد. ابن خطيب او را هنگام ورود به غرناطه چنين توصيف کرده است: «مردي با ابهت ، قابل ، سرکش ، قوي اراده و براي ارتقائبه عالي ترين مقام رهبري ، بسيار بلندپرواز است». [همان ص 50]
درپايان سال 765 ه ابن خلدون به ماموريت حساسي براي عقد صلح نزد پدرو ملقب به بي رحم به اشبيليه (سرزمين اجدادي) گسيل شد. تالبي معتقد است اين ارتباط با عالم مسيحيت که در آن زمان دوره تحولي را مي گذراند تاثيري قاطع در ابن خلدون داشت اما از جزييات اين تاثير ياد نکرده است [م.تالبي ص 540]
ابن خلدون راه دستيابي به اهداف خود و ايجاد کشور مطلوب خويش را در تربيت فرمانروايي خردمند مي ديد که به زعم او بايد در راس امور قرار مي گرفت.او اين فرمانرواي خردمند را در شخصيت محمد پنجم جستجو مي کرد و مجدانه در جلساتي طولاني و خصوصي با او به آموزش پرداخت. اما ابن خطيب از اقدامات ناخرسند بود. او معتقد بود محمد پنجم شرايط لازم را براي فهم و ضبط و استفاده از تعليمات ابن خلدون ندارد. بدين ترتيب ابن خلدون ناچار شد غرناطه را ترک کند. دراين زمان دوست او ابوعبدالله که پيش تر در فاس شريک توطئه هاي ابن خلدون بود، سلطنت بجايه را بازيافت و مقام حاجبي - واسطه ميان سلطان و دولتمردان - را که در آن روزگار مهمترين منصب حکومت محسوب مي شد به ابن خلدون واگذاشت و برادرش يحيي را به منصب وزارت گماشت. ابن خلدون در عين حاجبي ، به کار تدريس فقه و ايراد خطابه نيز مشغول بود. [همان ص 540]
ولي عمر اين کاميابي نيز کوتاه بود. سال بعد (767 ه) ابوالعباس امير قسطنتنيه بر بجايه حمله آورد و بر پسرعمش ابوعبدالله محمد شکستي سخت وارد کرد و ابوعبدالله خود در نبرد کشته شد. ابوالعباس براي تحکيم قدرت خود در آن شهر، از ابن خلدون ياري خواست و ابن خلدون نيز با ميل به او خدمت کرد. اما وقتي ساعيان سلطان را از او بيمناک کردند، ابن خلدون بجايه را به سوي قبايل ذواوده ترک کرد، و همه اميدهايش براي کارهاي ثمر بخش سياسي تا ابد در آنجا مدفون شد. [مهدي ص 58]
ابن خلدون پيشنهاد مقام حاجبي ابوحمو سلطان تلمسان را نيز رد کرد. او دليل اين امتناع را چنين شرح مي دهد: «من در واقع از وسوسه مقام شفا يافتم ، بعلاوه مدتها بود که از کار تحقيق غافل مانده بودم. بدين سبب از دخالت در کار ملوک دست برداشتم و همه نيروي خود را وقف مطالعه و تدريس کردم.» [م. تالبي ص 541]
اما ابن خلدون نتوانست خود را از وسوسه سياست برهاند و بار ديگر به درخواست و نامه نگاري شخص ابوحمو با بهره گيري از روابط دوستانه اش با قبايل رياح و ذواوده آنها را به ياري سلطان تلمسان عليه ابوالعباس برانگيخت. «او پيوسته در تلاش بود و مي کوشيد تا از واحدهاي کوچک قبيله اي ، نيرويي که قادر به پشتيباني از قدرتي واقعا بزرگ باشد پديد آورد، ولي هر بار سير وقايع نقشه هايش را بر هم مي زد. ابن خلدون يکبار ديگر سعي کرد از وسوسه اشتغال به سياست بگريزد. پس به خانقاه (رباط) ابومدين پناهنده شد، ولي آسوده اش نگذاشتند و خود نيز چنان خويي نداشت که ديرزماني آسوده بماند. او پس از ناکامي هاي متوالي در مغرب به اندلس پناه برد. ولي باز ناکام ماند. شهرتش در سياست چنان شده بود که ناگزير بدگماني ديگران را برمي انگيخت. از آن پس محکوم بود داوطلب خدمت و وظيفه خواري امرا شود و همگان او را با احساساتي آميخته از خوب و بد بنگرند و حال آن که تنها آرزوي خود او آن بود که آسوده اش بگذارند تا از تجارب آشفته خويش نتيجه گيري کند و انديشه هايش را سامان دهد.» [همان]
در اين اثنا ابن خلدون با عبرت گيري از سرنوشت دردناک ابن خطيب (او را در زندان به دستور امير غرناطه خفه کردند) مصمم شده بود که اوقات خود را منحصرا به مطالعه و تدريس بگذراند. به همين منظور به مغرب بازگشت و در قلعه ابن سلامه (در يک فرسخي جنوب غربي فرنده امروزي واقع در ايالت وهران) مستقر شد. ابن خلدون در التعريف در اين باره مي نويسد: «مدتي در آنجا (قلعه ابن سلامه) ماندم و در حالي که از دولت مغرب و تلمسان در بيم به سر مي بردم به تاليف اين کتاب (العبر) پرداخته بودم و اخبار عرب و بربر و زناته را مي نوشتم. اما به کتاب ها و دواويني نياز داشتم که جز در شهرها به آنها دست نتوان يافت... پس بار ديگر هواي بازگشت به نزد سلطان ابواعباس و سفر به تونس (موطن اجدادي) در من پديد آمد» ]التعريف ص 560-561]
بدين ترتيب ابن خلدون در رجب سال 778 ه به تونس رهسپار شد و در آنجا کار تدريس و تحقيق را از سرگرفت وپس از تکميل العبر همراه با قصيده اي که در مدح سلطان ابوالعباس سروده بود به سلطان تقديم کرد و با اهداي اين کتاب عطوفت او را برانگيخت. ولي ساعيان و در راس آنها ابن عرفه به انواع سعايت مي کردند ابن خلدون براي احتراز از اين فضا به بهانه حج خود را با کشتي به اسکندريه و از آنجا به قاهره پايتخت مماليک رساند. ديدار قاهره ابن خلدون را مبهوت کرده بود او در التعريف ضمن توصيف تقريبا مفصلي ، از اين شهر به عنوان «سواد اعظم دنيا و بستان جهان و جاي گردآمدن امتها و ايوان اسلام و تختگاه ملک» ياد کرده است. او زماني از زبان يکي از دوستانش در فاس شنيده بود که «هر کس قاهره را نديده از عزت اسلام بي خبر است.» در قاهره طلاب به محضر درس او در الزهر هجوم آوردند و بزودي به معلمي فقه مالکي در مدرسه قمحيه و پس از چندي به مقام قاضي القضاتي مالکيان گماشته شد. [التعريف ص 564-569]
ابن خلدون در سال 789 ه به حج رفت و پس از بازگشت در مدرسه صرغتمش به تدريس حديث پرداخت و همزمان به سرپرستي خانقاه بيبرس ، مهمترين خانقاه صوفيان مصر منصوب شد. آن گاه پس از 14 سال اشتغال صرف به تدريس ، يکبار ديگر قاضي شد. اين ايام مقارن با پيشروي تيمور به مناطق غرب جهان اسلام بود. تيمور در سال 803 پس از قتل و تاراج سيواس به حلب روي آورد و «سپاهيان تيمور از هر سو به شهر درآمدند و دست به کشتار و تاراج و مصادره و تجاوز به نواميس مردم زدند. (803 ه) آن سان که هرگز در جايي همانند آن کس نديده بود. خبر به مصر رسيد. سلطان فرج بن الملک الظاهر بالفور براي دفاع از شام لشکر بسيج کرد.» [التعريف ص 603]
در اين لشکرکشي سلطان براي نجات دمشق ابن خلدون نيز حضور داشت. ولي ناصر از بيم آن که در غياب او توطئه اي در قاهره در حال تکوين باشد بدون خبر ابن خلدون دمشق را در محاصره تيمور گذاشت و به مصر بازگشت. ابن خلدون از کساني بود که با تسليم شهر موافق بود. او با توافق گروهي از قاضيان شهر از ديوار قلعه به پايين سرازير شد و در خيمه تيمور به ديدار او رفت. ابن خلدون در التعريف گزارش مفصلي از گفتگوهاي خود با تيمور ارائه داده است. او به درخواست فرمانرواي فاتح رساله اي در توصيف مغرب (احتمالا براي شناخت نقاط ضعف اين مناطق و تسهيل کار لشکرکشي هاي آينده تيمور) نگاشت. او پس از 35 روز اقامت در خيمه تيمور و مشاهده فجايع آتش سوزي و غارت دمشق اجازه يافت به مصر باز گردد. [التعريف ص 604-611]
در راه بازگشت دزدان او را غارت کردند. در مصر با وجود رفتار مصالحه آميز در برابر تيمور با هدايايي که براي سلطان پيشکش کرد، با پذيرايي گرم دربار روبه رو شد. ابن خلدون در هفت سال آخر عمر خود همچنان مشغول کارهاي علمي و قضايي بود. زندگي پرفرازونشيب ابن خلدون ، دانشور و سياستمداري که در عين فرهيختگي وصلابت راي همواره به خودخواهي ، جاه طلبي ، تذبذب و تلون مزاج متهم بود، در شعبان 808 ه چند هفته پس از اين که براي ششمين بار به مقام قضاوت منصوب شده بود به سرانجام رسيد.
آنچه مي خوانيد يکي از مقالات ارائه شده در اين همايش است که به نقل از کتابچه همايش که توسط مجريان همايش تهيه شده در اينجا ارائه مي شود.
ابوزيد عبد الرحمن ابن محمد موسوم به «ابن خلدون» مورخ ، سياستمدار و متفکر برجسته اسلامي در اول رمضان 732 ه / 1332 م در تونس زاده شد. خوشبختانه به واسطه زندگينامه خودنوشتي که از ابن خلدون باقي مانده است ، اطلاعات نسبتا دقيقي (اما نه جامع) از زندگي او در دست داريم. ابن خلدون زندگينامه خود (التعرف بابن خلدون مولف الکتاب و رحلته غربا و شرقا) را به عنوان پاره اي از العبر، کتاب تاريخ عمومي اش به نگارش درآورده است. خانواده او اصلا از اعراب حضرموتي يمن بودند که در فتوحات اسلامي در اندلس شرکت داشتند و پس از فتح اشبيليه (سويل کنوني) به دست مسلمين در آنجا اقامت گزيده بودند. اجداد ابن خلدون در اشبيليه در زندگي سياسي و فرهنگي آن شهر نقش موثري داشته اند. ابن خلدون به روايت از ابن حيان از خاندان بني خلدون در کنار بني حجاج و بني ابي عبده به عنوان روساي اشبيليه ياد مي کند و مي افزايد: «خاندان بني خلدون تا به امروز در اشبيليه در نهايت عزت زندگي مي کنند. هم صاحب رياست دولتي هستند و هم داراي رياست علمي » [العبر، تاريخ ابن خلدون ، ترجمه عبدالمحمد آيتي ، ج6، ص 501]
اين خاندان در سراسر ايام فرمانروايي بني اميه و ملوک الطوايف همچنان در اشبيليه بودند، اما در اواسط قرن هفتم هجري درست پيش از فتح مجدد اشبيليه به دست آلفونسو فرمانرواي مسيحي ، به تونس مهاجرت کردند. در واقع آنها يکي از خيل پناهندگان مسلماني بودندکه از مقابل نيروهاي مسيحي به مغرب مي گريختند. آنان درتونس مورد استقبال فرمانروايان بني حفص قرار گرفتند و بعضي از اعضاي آن به مقامات اداري دست يافتند. آنچنان که آمد افراد خانواده بني خلدون به طور موروثي داراي مقامات سياسي و ديواني گوناگوني بودند اما پدر ابن خلدون خردمندانه از سياست کناره گرفت و در حجر تحت تربيت و تعليم ابوعبدالله الزبيدي ، زندگي را به مطالعه فقه و ادب گذراند و بدين سان توانست موجبات تربيت کامل پسرش عبدالرحمن را فراهم کند. [م.تالبي ابن خلدون ، دانشنامه ايران و اسلام ، دفتر اول ، ص 538-549]
ابن خلدون تحصيلات اوليه خود را که شامل قراآت سبع قرآن ، حديث (حديث مالکي )، صرف و نحو و فقه بود نزد پدر و مشايخ و علماي تونس گذراند. او در التعريف به تفصيل از استاداني که نزد آنها تعليم ديده و نيز از کتابهايي که آموزش آنها در اين دوره متداول بوده ياد کرده است. [التعريف 506-508]
در سال 748 ه هنگامي که سلطان ابوالحسن مريني افريقيه را تصرف کرد جماعتي از اهل علم که سلطان مريني به وجود آنها در دربار خود مي باليد، در زمره ياران او وارد تونس شدند. ابن خلدون از دانشمندان برجسته حاضر در دربار او از جمله ابومحمد بن عبدالمهيمن (که کتابخانه او با بيش از سه هزار جلد کتاب در حديث ، فقه ، علوم عربيه و ادب ، علوم معقول و ساير فنون مشهور بود) ابو عبدالله محمد بن سليمان السطي (شيخ فتواي مغرب و امام مذهب مالکي ) شيخ ابوالعباس احمد الزواوي (امام قاريان مغرب) و بخصوص ابوعبدالله محمد بن ابراهيم الال بلي ، به نيکي بهره برد. آبلي با پدر ابن خلدون آشنا بود و در خانه او اقامت گزيد. ابن خلدون به پايمردي او با علوم عقلي و فلسفه و منطق آشنا شد. [براي شرح حال آبلي بنگريد به: التعريف ص 513-517]
در 749 ه بر اثر شيوع طاعون مرگباري معروف به «مرگ سياه» در سراسر تونس پدر و مادر ابن خلدون و بسياري از معلمان و استادان او درگذشتند. رخدادي که بعدها تاثير بسزايي در افکار و آرائ او داشت. ابن خلدون اين بيماري را عامل مهمي در جهت انحطاط جوامع بشري مي دانست. پس از اين حادثه تا سه سال بعد ابن خلدون نزد آبلي به تحصيل علم پرداخت ، اما آبلي از طرف سلطان ابوعنان مريني به فاس (پايتخت مراکش) خوانده شد. فضلايي که به فرمان سلطان ابوالحسن مريني به آن شهر آمده بودند، همگي آنجا را ترک کردند و عزيمت آنان خلائ فرهنگي بزرگي در تونس پديد آورد. [محسن مهدي ص 45]
چنين مي نمايد که تنها هدف ابن خلدون در اين دوره آن بود که رهسپار فاس (درخشان ترين پايتخت بلاد غرب اسلامي و کانون قدرت سياسي و زندگي فرهنگي در شمال آفريقا) شود. «من از خردي دلبسته تحصيل علم بودم و به فراگرفتن فضايل سخت آزمند. گاه به حلقه درس اين مدرس گاه در محضر آن مدرس گوش به سخن استادان سپرده بودم تا آن گاه که طاعون همه گير به کشتار مردم پرداخت و بسياري از اعيان و صدور و مشايخ جان به جان آفرين دادند... من ملازم مجلس شيخمان ابوعبدالله آبلي شدم و 3سال در محضر او به جد تمام درس خواندم تا آن گاه که سلطان ابوعنان او را فرا خواند.» [التعريف ص 526]
ابن خلدون به منظور بهره گيري فضاي فرهنگي دربار فاس در اواخر سال 751 ه به دستور ابن تافراکين که در آن روزها در مقام وزارت زمام امور دولت حفصيان را به دست داشت به منصب طغرانويسي سلطان ابواسحاق حفصي گماشته شد. اين شغل بالنسبه بي قدر و اهميت بود و وظيفه صاحب آن نگاشتن علامت سلطان و نوشتن الحمدلله و الشکرلله به قلم درشت ميان بسم الله و متن اعم از نامه يا فرمان بود، [يوسف رحيم لو، ابن خلدون ، دايره المعارف بزرگ اسلامي ، جلد سوم ، ص 458-444]
ولي به ابن خلدون فرصتي مي داد تا تحصيلات خود را نزد استادان سابقش در فاس دنبال کند، با سفراي خارجي آشنا شود و با زندگي سياسي آفريقاي شمالي و اسپانياي مسلمان تماس نزديک داشته باشد. [محسن مهدي ص 46]
ابن خلدون ؛ چهره اي سياسي و علمي
آن چنان که آمد، ابن خلدون اولين منصب سياسي و ديواني خود را در دربار حفصيان به دست آورد. انتساب او به اين مقام آغازگر دوره پرتکاپوي فعاليت هاي سياسي ابن خلدون بود. ابن فراتگين در لشکرکشي عليه ابوزيد امير قسطنتنيه شکست خورد و سپاهيانش ازهم پاشيدند. ابن خلدون توانست خود را به شهر ابه برساند وتا 26 سال بعد ديگر به تونس بازنگشت. در اين اثنا سلطان ابوعنان مريني با خروج بر پدرش جاي او را در حکومت فاس گرفت و ابن خلدون را به فاس دعوت کرد. [رحيم لو ص 445]ابن خلدون در اين باره مي نويسد«من در سال 755 ه نزد سلطان رفتم. مرا در مجلس علمي خود جاي داد و ملزم ساخت که در نمازهاي او حاضر آيم. سپس دبيري خود و نوشتن توقيعات در نزد خود را به من واگذار کرد و من با اکراه آن شغل پذيرفتم ، زيرا در ميان اسلاف من کسي از اين گونه کارها نکرده بود. در عين حال لحظه اي از نگريستن در کتب و خواندن درس و ديدار مشايخ مغرب و اندلس که به رسالت و سفارت مي آمدند غفلت نورزيدم.» [التعريف ص 528]
او در طول اقامت 8 ساله خود در فاس از بسياري از علماي مغرب و اندلس تعليم ديد و از آنها اجازه کلي گرفت.
ابن خلدون بزودي دلمشغول کار سياست شد و به واسطه ارتباط بي پروايش با شاهزاده ابوعبدالله امير پيشين بجايه به توطئه براي بازگرداندن وي به مسند قدرت متهم شد و به همين دليل زنداني شد و به مدت دو سال تا مرگ سلطان ابوعنان در زندان بود. ابن خلدون اندکي پس از آزادي در توطئه اي ديگر و اين بار به پشتيباني از ابوسالم ، برادر ابوعنان ، عليه برادرزاده اش سعيد شرکت جست.ابوسالم در بيست و شش سالگي به جاي برادرزاده خردسالش بر تخت پادشاهي بني مرين نشست. اعتماد سلطان ابوسالم به ابن خلدون آنچنان بود که بنا به نقل خودش «او پس از پانزده روزي که به ديدار او رفته بودم در نيمه شعبان سال 740 به شهر درآمد. در حال مرا به دبيري مکاتبات سري خود انتخاب کرد. علاوه بر آن دبيري خود را در مخاطبات و معاهدات به من سپرد..
در آخر دولتش مرا سمت خطه المظالم داد.» [همان ص 535]
روزگار دولت و اقبال ابن خلدون کوتاه بود. «ابوسالم برخلاف انتظار ابن خلدون سلطان خردمند و مقتدري از کار درنيامد، بلکه ستمگر، ضعيف النفس و کوته بين و تنگ نظري گرديد که جز حفظ قدرت خود هيچ علاقه ديگري نداشت.» [محسن مهدي ص 48]
بزودي بر اثر سعي هاي رقيبان بخصوص ابن مرزوق ، روابط ابن خلدون با سلطان به تيرگي انجاميد. ابن خلدون با کمک عمربن عبدالله ، وزير سلطان بر دسيسه هاي ناشيانه ابن مرزوق چيره شد. با وجود اين که ابن مرزوق و سلطان بر اثر انقلابي که به رهبري عمرو صورت گرفت ساقط شدند، ولي عمرو نيز با ابن خلدون وفا نکرد و به او اجازه نداد در حکومت جديد مقام مهمي بدست آورد. ابن خلدون براي دستيابي به آمال سياسي خود اين بار اندلس را که به مراتب مرفه تر و باثبات تر از آفريقاي شمالي بود، انتخاب کرد. سابقه آشنايي ابن خلدون با اسپانياي مسلمان به سالهاي 761 ه بازمي گردد. در اين سال محمد پنجم سلطان غرناطه به همراه وزير معروفش ابن خطيب به دربار فاس پناهنده شد. در مدت اقامت آنها تا سال 763 ه که محمد تاج و تخت خود را باز يافت ، ميان ابن خلدون و ابن خطيب پيوند دوستي استواري برقرار شد. وقتي ابن خلدون مجبور به عزيمت به اندلس شد، در غرناطه با احترام فراوان از او استقبال شد. ابن خطيب او را هنگام ورود به غرناطه چنين توصيف کرده است: «مردي با ابهت ، قابل ، سرکش ، قوي اراده و براي ارتقائبه عالي ترين مقام رهبري ، بسيار بلندپرواز است». [همان ص 50]
درپايان سال 765 ه ابن خلدون به ماموريت حساسي براي عقد صلح نزد پدرو ملقب به بي رحم به اشبيليه (سرزمين اجدادي) گسيل شد. تالبي معتقد است اين ارتباط با عالم مسيحيت که در آن زمان دوره تحولي را مي گذراند تاثيري قاطع در ابن خلدون داشت اما از جزييات اين تاثير ياد نکرده است [م.تالبي ص 540]
ابن خلدون راه دستيابي به اهداف خود و ايجاد کشور مطلوب خويش را در تربيت فرمانروايي خردمند مي ديد که به زعم او بايد در راس امور قرار مي گرفت.او اين فرمانرواي خردمند را در شخصيت محمد پنجم جستجو مي کرد و مجدانه در جلساتي طولاني و خصوصي با او به آموزش پرداخت. اما ابن خطيب از اقدامات ناخرسند بود. او معتقد بود محمد پنجم شرايط لازم را براي فهم و ضبط و استفاده از تعليمات ابن خلدون ندارد. بدين ترتيب ابن خلدون ناچار شد غرناطه را ترک کند. دراين زمان دوست او ابوعبدالله که پيش تر در فاس شريک توطئه هاي ابن خلدون بود، سلطنت بجايه را بازيافت و مقام حاجبي - واسطه ميان سلطان و دولتمردان - را که در آن روزگار مهمترين منصب حکومت محسوب مي شد به ابن خلدون واگذاشت و برادرش يحيي را به منصب وزارت گماشت. ابن خلدون در عين حاجبي ، به کار تدريس فقه و ايراد خطابه نيز مشغول بود. [همان ص 540]
ولي عمر اين کاميابي نيز کوتاه بود. سال بعد (767 ه) ابوالعباس امير قسطنتنيه بر بجايه حمله آورد و بر پسرعمش ابوعبدالله محمد شکستي سخت وارد کرد و ابوعبدالله خود در نبرد کشته شد. ابوالعباس براي تحکيم قدرت خود در آن شهر، از ابن خلدون ياري خواست و ابن خلدون نيز با ميل به او خدمت کرد. اما وقتي ساعيان سلطان را از او بيمناک کردند، ابن خلدون بجايه را به سوي قبايل ذواوده ترک کرد، و همه اميدهايش براي کارهاي ثمر بخش سياسي تا ابد در آنجا مدفون شد. [مهدي ص 58]
ابن خلدون پيشنهاد مقام حاجبي ابوحمو سلطان تلمسان را نيز رد کرد. او دليل اين امتناع را چنين شرح مي دهد: «من در واقع از وسوسه مقام شفا يافتم ، بعلاوه مدتها بود که از کار تحقيق غافل مانده بودم. بدين سبب از دخالت در کار ملوک دست برداشتم و همه نيروي خود را وقف مطالعه و تدريس کردم.» [م. تالبي ص 541]
اما ابن خلدون نتوانست خود را از وسوسه سياست برهاند و بار ديگر به درخواست و نامه نگاري شخص ابوحمو با بهره گيري از روابط دوستانه اش با قبايل رياح و ذواوده آنها را به ياري سلطان تلمسان عليه ابوالعباس برانگيخت. «او پيوسته در تلاش بود و مي کوشيد تا از واحدهاي کوچک قبيله اي ، نيرويي که قادر به پشتيباني از قدرتي واقعا بزرگ باشد پديد آورد، ولي هر بار سير وقايع نقشه هايش را بر هم مي زد. ابن خلدون يکبار ديگر سعي کرد از وسوسه اشتغال به سياست بگريزد. پس به خانقاه (رباط) ابومدين پناهنده شد، ولي آسوده اش نگذاشتند و خود نيز چنان خويي نداشت که ديرزماني آسوده بماند. او پس از ناکامي هاي متوالي در مغرب به اندلس پناه برد. ولي باز ناکام ماند. شهرتش در سياست چنان شده بود که ناگزير بدگماني ديگران را برمي انگيخت. از آن پس محکوم بود داوطلب خدمت و وظيفه خواري امرا شود و همگان او را با احساساتي آميخته از خوب و بد بنگرند و حال آن که تنها آرزوي خود او آن بود که آسوده اش بگذارند تا از تجارب آشفته خويش نتيجه گيري کند و انديشه هايش را سامان دهد.» [همان]
در اين اثنا ابن خلدون با عبرت گيري از سرنوشت دردناک ابن خطيب (او را در زندان به دستور امير غرناطه خفه کردند) مصمم شده بود که اوقات خود را منحصرا به مطالعه و تدريس بگذراند. به همين منظور به مغرب بازگشت و در قلعه ابن سلامه (در يک فرسخي جنوب غربي فرنده امروزي واقع در ايالت وهران) مستقر شد. ابن خلدون در التعريف در اين باره مي نويسد: «مدتي در آنجا (قلعه ابن سلامه) ماندم و در حالي که از دولت مغرب و تلمسان در بيم به سر مي بردم به تاليف اين کتاب (العبر) پرداخته بودم و اخبار عرب و بربر و زناته را مي نوشتم. اما به کتاب ها و دواويني نياز داشتم که جز در شهرها به آنها دست نتوان يافت... پس بار ديگر هواي بازگشت به نزد سلطان ابواعباس و سفر به تونس (موطن اجدادي) در من پديد آمد» ]التعريف ص 560-561]
بدين ترتيب ابن خلدون در رجب سال 778 ه به تونس رهسپار شد و در آنجا کار تدريس و تحقيق را از سرگرفت وپس از تکميل العبر همراه با قصيده اي که در مدح سلطان ابوالعباس سروده بود به سلطان تقديم کرد و با اهداي اين کتاب عطوفت او را برانگيخت. ولي ساعيان و در راس آنها ابن عرفه به انواع سعايت مي کردند ابن خلدون براي احتراز از اين فضا به بهانه حج خود را با کشتي به اسکندريه و از آنجا به قاهره پايتخت مماليک رساند. ديدار قاهره ابن خلدون را مبهوت کرده بود او در التعريف ضمن توصيف تقريبا مفصلي ، از اين شهر به عنوان «سواد اعظم دنيا و بستان جهان و جاي گردآمدن امتها و ايوان اسلام و تختگاه ملک» ياد کرده است. او زماني از زبان يکي از دوستانش در فاس شنيده بود که «هر کس قاهره را نديده از عزت اسلام بي خبر است.» در قاهره طلاب به محضر درس او در الزهر هجوم آوردند و بزودي به معلمي فقه مالکي در مدرسه قمحيه و پس از چندي به مقام قاضي القضاتي مالکيان گماشته شد. [التعريف ص 564-569]
ابن خلدون در سال 789 ه به حج رفت و پس از بازگشت در مدرسه صرغتمش به تدريس حديث پرداخت و همزمان به سرپرستي خانقاه بيبرس ، مهمترين خانقاه صوفيان مصر منصوب شد. آن گاه پس از 14 سال اشتغال صرف به تدريس ، يکبار ديگر قاضي شد. اين ايام مقارن با پيشروي تيمور به مناطق غرب جهان اسلام بود. تيمور در سال 803 پس از قتل و تاراج سيواس به حلب روي آورد و «سپاهيان تيمور از هر سو به شهر درآمدند و دست به کشتار و تاراج و مصادره و تجاوز به نواميس مردم زدند. (803 ه) آن سان که هرگز در جايي همانند آن کس نديده بود. خبر به مصر رسيد. سلطان فرج بن الملک الظاهر بالفور براي دفاع از شام لشکر بسيج کرد.» [التعريف ص 603]
در اين لشکرکشي سلطان براي نجات دمشق ابن خلدون نيز حضور داشت. ولي ناصر از بيم آن که در غياب او توطئه اي در قاهره در حال تکوين باشد بدون خبر ابن خلدون دمشق را در محاصره تيمور گذاشت و به مصر بازگشت. ابن خلدون از کساني بود که با تسليم شهر موافق بود. او با توافق گروهي از قاضيان شهر از ديوار قلعه به پايين سرازير شد و در خيمه تيمور به ديدار او رفت. ابن خلدون در التعريف گزارش مفصلي از گفتگوهاي خود با تيمور ارائه داده است. او به درخواست فرمانرواي فاتح رساله اي در توصيف مغرب (احتمالا براي شناخت نقاط ضعف اين مناطق و تسهيل کار لشکرکشي هاي آينده تيمور) نگاشت. او پس از 35 روز اقامت در خيمه تيمور و مشاهده فجايع آتش سوزي و غارت دمشق اجازه يافت به مصر باز گردد. [التعريف ص 604-611]
در راه بازگشت دزدان او را غارت کردند. در مصر با وجود رفتار مصالحه آميز در برابر تيمور با هدايايي که براي سلطان پيشکش کرد، با پذيرايي گرم دربار روبه رو شد. ابن خلدون در هفت سال آخر عمر خود همچنان مشغول کارهاي علمي و قضايي بود. زندگي پرفرازونشيب ابن خلدون ، دانشور و سياستمداري که در عين فرهيختگي وصلابت راي همواره به خودخواهي ، جاه طلبي ، تذبذب و تلون مزاج متهم بود، در شعبان 808 ه چند هفته پس از اين که براي ششمين بار به مقام قضاوت منصوب شده بود به سرانجام رسيد.
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}